چشمِ که امشب به دری، مانده به راه من و تو؟!
گشته دعای سحرش، پشت و پناه من و تو؟!
ای دلِ زارم که شدی همسفرم در سفری!!
گشته چرا غرق تبی چشم سیاه من و تو؟!
فرصت دیدار من و تو شده امشب، من و تو
دست من و تو به هم و خیره نگاه من و تو!
من به سکوت و تو به من خیره خموشی ز غمی
مانده نگاه دگری خیره به ماه من و تو!!
شب ز سکوت من و تو رفته به خواب ابدی
ماه شب امشب به سفر رفته ز آه من و تو
گشته ز بغضِ غم تو خیس دو چشمِ تَر من
در شب بارانی غم، اشک گواه من و تو
از دل آن یار سفر رفته که دارد خبری؟!
یوسف گمگشته دگر رفته ز چاه من و تو؟!
یار سفر کردهی ما در شبِ «فانی» به سفر
رفته و تنهایی ما، هست گناه من و تو!!